آهنگ و موزیک پاپ
تبلیغات
آهنگ پیشواز
دانلود فیلم شرلوک هلمز : بازی سایه ها با دوبله فارسی
نوحه حاج محمود کریمی به اسم روی لبای مولا امشب مددی یا زهرا
دانلود رایگان سریال فرار از زندان دوبله حرفه ای و جذاب فارسی با لینک مستقیم
دانلود آهنگ تورو میخواستم از محمد علیزاده
دانلود کارتون باب اسفنجی دوبله فارسی (سری اول)
چرا دخترها و زن ها بی حجاب می شوند؟
آهنگ جدید علی رضا روزگار با نام یک دونه من
یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید:
دانلود در ادامه مطلب...
فدای صداقت اون بی سوادی که ازش پرسیدن عشق چندحرفه؟
گفت: چهارحرفه.
همه بهش خندیدند...
اما او زیر لب می گفت: "حسین " مگه چند حرفه؟!
التماس دعا
در زمانهاي گذشته، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند، خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند؛ بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد؛ حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچكس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت.نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود. كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در آن يادداشت نوشته بود :
" هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد."
جوانی عارفی را دید که سبزی ونمک همی خورد .
به او گفت : ای بنده خدا از دنیا به همین خوشنود شدی ؟
عارف گفت : می خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این راضی گشته است ؟
جوان با تعجب گفت بلی .
عارف گفت : آن که به دنیا در مقابل آخرت راضی گشته است ...
پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد»....
زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ
می گوید حرفی نزد و ...
استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به
دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و
بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط
ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:چرا خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!